ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به نام مهربان معبودم
وقتی غروب می شود ، دلم هوای تو می کند. هوای تو که نمیدانم از کجا می آیی و به کجا می روی.
وقتی غروب می شود ، یک حس غریب و نزدیک در من است که مرا دلتنگ می کند.
وقتی غروب می شود . تمام ستاره های باران خورده در اتاق من جمع می شوند. تمام شمع های سوخته * جان می بازند تا تو نگاه می کنی.
تا تو نگاه می کنی ، آسمان آبی شرم زده می شود. سرخ می شود. شفق می شود در کرانه های آسمان
وقتی آسمان اینگونه رنگ می بازد با نگاه تو ، از دل من چه میدانی؟
از دلتنگی من پس از غروب چه میدانی!
حالا که نیامده رفته ای و این دلتنگی بی امانی که دست از دلم بر نمی دارد...
چه کنم با وسوسه ی دیدن دوباره ی تو و وعده ای که هر روز به قلبم می دهم که ، فردا می آید و می ماند!
خسته ام ، دل شکسته و خیس از باران بی امانی که مژگانم را سیراب کرده و دلم را تنگتر.
مژگان
* میدونم شمع های سوخته جان نمی بازند اما .....
ممنونم که هستید!