به نام مهربان معبودم
وقتی غروب می شود ، دلم هوای تو می کند. هوای تو که نمیدانم از کجا می آیی و به کجا می روی.
وقتی غروب می شود ، یک حس غریب و نزدیک در من است که مرا دلتنگ می کند.
وقتی غروب می شود . تمام ستاره های باران خورده در اتاق من جمع می شوند. تمام شمع های سوخته * جان می بازند تا تو نگاه می کنی.
تا تو نگاه می کنی ، آسمان آبی شرم زده می شود. سرخ می شود. شفق می شود در کرانه های آسمان
وقتی آسمان اینگونه رنگ می بازد با نگاه تو ، از دل من چه میدانی؟
از دلتنگی من پس از غروب چه میدانی!
حالا که نیامده رفته ای و این دلتنگی بی امانی که دست از دلم بر نمی دارد...
چه کنم با وسوسه ی دیدن دوباره ی تو و وعده ای که هر روز به قلبم می دهم که ، فردا می آید و می ماند!
خسته ام ، دل شکسته و خیس از باران بی امانی که مژگانم را سیراب کرده و دلم را تنگتر.
مژگان
* میدونم شمع های سوخته جان نمی بازند اما .....
ممنونم که هستید!
چقدر منتظر آمدنت بودم
ببار و دلم را سیراب کن
مدت هاست که از خشکی ترک برداشته!
آرام ببار
می ترسم بشکند...
قبل از آمدنت همه جاده ها را با اشک هایم از غبار پا کرده ام
اما وقتی می آیی ...
هی از باران بد میگویی که آمد و راهت را گل آلود کرد!
و من می مانم و
بارانِ چشمانم
که دگر شوق نیست
بغض بی امانیست که میبارد!
مژگان
21مرداد92
دلم یک معجزه می خواهد
که مرا از این آدم آهنی بودن در بیاورد
دلم میخواهد آدم باشم
مثل همه آدم هایی که دل دارند
شاد هستند
نمیخواهم همه غصه های دنیا سهم دل کوچکم شود
توان کشیدن دردهایم را ندارم
خستگی
سهم هر روز روحم است
خدایا اگر می شود کمی برایم مرخصی رد کن
میخواهم بروم بالای بلندترین جای دنیایت
و همه دلتنگی ها
همه خستگی ها
و همه سکوت هایم را
و تمام غصه هایی که بابت عزیزانم
راه نفسم را گرفته است
فریاد کنم!
میخواهم بلند بلند گریه کنم
و برایم مهم نباشد
که کسی خیسی چشمانم را ببیند
و دلتنگی ام را نه!!!
مژگان
17 بهمن 91
پی نوشت : خواستم اسمشو عوض کنم که تکراری نباشه اما نشد اسمی مناسبتر از این روی احساسم بزارم!
دلم برای مهربانی ات لک زده است
طوری شکسته ام که بند زده نمی شود
چینی دلم که ترک زده است
بس که نیامدی تصویر چشمانت
در کنج نگاهت کپک زده است.
کمی به من نگاه کن
که بی تفاوتی ات
بدجور به زخم دلم نمک زده است.
بیا و کمی در هوای من قدم بزن
که دلم عجیب!
برای مهربانی تو لک زده است.
مژگان
چهار مهر 91
این روزها بی هوا دلتنگ می شوم
بی هوا میبارم
و بی هوا لبخند میزنم
اما نه تو اشک هایم را جدی میگیری و نه دلتنگی ام را میبینی
تنها دلخوش به لبخندهای مصنوعی منی
و من دلخوش باورهای تو
مژگان/پاییز 91
از این به بعد گاهی گریزی میزنم به نوشته های قبلیم که در هر فرصتی و هر جایی شده نوشتم.
که حتی لای کتاب ، توی نُت گوشی یا یه تیکه کاغذ بوده!
تا خود گذشتمو فراموش نکنم ، که یادم بمونه حس و حال و فراز و فرودهامو!
خودمم گاهی تو چیزایی که نوشتم می مونم ، دیگه شما رو نمیدونم!
به خوبی خودتون ببخشید بر من کم و کاستی هاشو
هر چه هست من هستم و لحظه ای احساس در آن زمان
...
این ها دست نوشته های دخترکیه که روزگاری بی آنکه بدونه برای چه و که ، فقط می نوشت!
مژگان
آدمایی هستن که هر وقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم...
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده راهشون رو کنج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیونی نپره...
اگه یخ ام بزنن ، دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از چیز دیگه ، همونایین که براتون حاضرن هر کاری بکنن.
اینا فرشتن ، تو رو خدا اگه باهاشون رفیق میشین ، ادیتشون نکنین ، تنهاشون نذارین ، داغون میشن!
همین ها هستند که دنیا رو جای بهتری می کنند.
مثل آن راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید : روز خوبی داشته باشی.
آدم هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی ، دستپاچه رو بر نمی گردانند ، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند. مثلا می گویند : این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی ، نشان کتابی ، پیکسلی ...
آدم های پیامک های آخر شب ، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند. آدم های پیامک های پر مهر بی بهانه ، حتی اگر با آنها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدم هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین ، خط هایی می نویسند که یعنی هستند . کسانی که غم هیچکس را تاب نمی آورند.
آدم هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی ، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدم هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
همین ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی ، آن لحظه قبل از رها کردن دستت ، با نوک انگشت هاش به دست هات یک فشار کوچک می ده ، چیزی شبیه یک بوسه... وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون توی هوا مونده ، وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه!
وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی تازه خوابیده باشن با خوشرویی جواب میدن و میگن خوب شد زنگ زدی ، باید بلند می شدم.
آره همین ها هستند که هم دنیارو زیباتر می کنند و هم زندگی رو لذت بخش تر.
شبا وقتی که بیداری
خدا هم با تو بیداره
تا وقتی نخوابی تو
ازت چش ور نمی داره
خدا میبینه حالت رو
خدا می دونه حست رو
ازون بالا میاد پایین
خدا میگیره دستت رو
خدا می دونه توی قلبت
چه اندازه تو غم داری
خدا می دونه تو دنیا
چه چیزی رو تو کم داری