من و حسابداری

مغزم الان هنگ کرده! اینجوریم 

رو میزم کلی کاغذه و یه فایل  شرکت با یه ماشین حساب و خودکار و چشمم مدام از سیستم به فایل شرکت در حرکته(منم عینکی با چشما خسته)

چند روزه دارم حساب کتابای شرکت های طرف حساب و بررسی و تنظیم میکنم!

از شرکت ها خواستم حساب معینمون(ریز صورتحساب) رو فاکس کنن و با حساب خودمون تو سیستم مقایسه میکنم!

کلی اصلاحی پیدا کردم! و درستش کردم!

شرکت اصلی که نمایندگیش با ماست دو روزه وقتمو گرفته! چند تا فاکتور تکراری که ثبت شده پیدا کردم ،فاکتورها و حواله های ثبت نشده ، یعنی بدجور قاطی بود.

اون بنده خدایی که حسابدار بود حسابی فکرش مشغول بوده و تمرکز نداشته اصلا! فقط فاکتورارو وارد میکرده و توجهی نمیکرده که حساب ها مشکل دارن! حسابدار پاره وقت بوده و براش مهم نبوده متاسفانه

منم حسابداری رشتم نیست و سرم تا این حد تو حساب کتاب نبوده و فقط سه جلسه آموزش کار با نرم افزار حسابداری هلو رو دیدم و کم کم خودم به همه چیز مسلط شدم و تنظیم حساب و کارای حسابرسی رو یاد گرفتم و کلی زمان میزارم و گلوکز و فسفر و... میسوزونم تا حسابا رو درست کنم.

اینجوری که همه چیز درست شه و موجودی بانک و صندوقو و حساب شرکت ها با هم تنظیم و بخونه کارم راحتره و خیالم راحتر بعد منم هر حسابدار دقیق و یا ناشی بیاد همه چیز مرتبه و کارش بدون مشکل و لازم نیست مثل من وقت هدر بده!

خیلی دلم میخواست حسابدار قبلی بود و بهش میگفتم همین شمایی که میگفتی کار من نیست حسابداری چون رشتم نیست و برام سخته و امکانش نیست بتونم و اون روز اول منو ناامید کردین ، ببینید که حساب کتابای شما لیسانس حسابداری چقدر اشتباه بوده و من همه رو پیدا و درست کردم.

و چیزی که به نظرم مهمه جدا از علاقه وجدان کاریه! من هیچ زمینه ای در مورد حسابداری نداشتم اما چون میخواستم کارم درست باشه و بعد من کسی از کارام ایراد نگیره و حقوقم حلال باشه ، درست کارمو انجام میدم ، کاری که حتی از من خواسته نشد.

و ما از این انشاء نتیجه میگیرم اگه مسئولیت پذیر باشیم هر کاری بهمون محول بشه درست انجام میدیم حتی اگه علاقه قبلی نداشته باشی ، حتی اگه برای مدت محدود باشه!

این بود انشای من (زنگ تفریح در وبلاگ)

آدم ها

چرا وقتی میخوای خوب بودن یک نفر رو باور کنی ، اون همه کاری میکنه تا خلاف این بهت ثابت بشه!


بعضی آدمها از دور خوب به نظر میان ، نزدیکشون که بشی سرابن!

و برای منی که همیشه میخوام خوبی آدمها رو ببینم باورش سخته و پذیرشش غمگینم میکنه!


تجربه تلخ: آدمهای اطرافم پیچیده تر از این هستن که من با دل ِ ساده ام بشناسمشون!

تجربه خوب: خیلی فکر کردم که خوبی این تجربه چی بود؟ عوض شدن دیدم به آدمها (خوب نیست ) و اینکه خیلی ها در رابطه با دیگران اول به این فکر میکنند که منفعت اون براشون چقدره؟ شاید از نظر اقتصادی و کاری درست باشه اما به نظر من تو دنیای اطرافشونم کم کم تاثیر میزاره و همه آدم ها و خوبی هاشونو حتی با این دید نگاه میکنن!

خوبی این تجربه اینه که باعث میشه که قدر آدم های اطرافم که معرفتشون ناب و خالصه و بوی پول نمیده و مهربونیشون حقیقی بیشتر بدونم!

تجربه مشابه: این اول بارم نبود که تو ذوقم میخورن آدمها و چند ساعتی غمگین میشم و مطمئنم آخرین بارم نیست!