...

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، 

هر جا که باشی!



بــــــرف

سلام

بعد مدت ها برگشتم! و مثل همیشه دلم تنگ شده بود خیلی!

زمستون در میونه راه کوله بارشو باز کرد و اینبار سوغات شهر ساحلی ما برف بود و برف...

اولین روز از اومدنش ذوق کردیم و وقتی روی زمین نشست بیشتر  و من و خواهرم توی سرما توی کوچه قدم زدیم و از برف لذت بردیم.

دو روز گذشت و برف همچنان می بارید و بابا و دو تا داداشا روی سقف در  دو نوبت در روز برف پارو میکردن و باز هم روی سقف شیرونی خونه برف سنگینی میکرد. برق و آب هم قطع بود و خدارو شکر گاز داشتیم.

من و خواهرم و خانم برادرم از برفا پارو شده که توی حیاط مثل کوه شده بود سرسره درست کردیم و کلی سر می خوردیم!

توی کوچه مون آدم برفی درست کردیم و کلی جاتون خالی خوش گذشت.

من یه سرما کوچولو خوردم و جناب همسر تهدید کردن که اگه بری بیرون و مریضتر بشی آخر هفته که قراره بیام دنبالت نمیام! منم که حرف گوش نکن... 

چهار پنج روزی بی وقفه برف بارید و حدودا یک و متر و نیمی میشد و میگفتن برفی بی سابقه ای بود.

خسارت های زیادی به خونه های قدیمی ، باغدارا ، گلخانه دارا وارد شد. درخت پرتقال تامسون ما هم زیر سنگینی برف طاقت نیاورد و شکست.

توی کوچمون فقط اندازه یک نفر راه باز شده بود و خیابون و کوچه ها بسته بود و همه پیاده این و طرف و اونطرف میرفتن و خبری از ماشین توی جاده نبود تا چند روز.

برف که بند اومد لودر و جاده باز کن اومد کوچه ها و خیابونا رو باز کرد و ادم برفی ما هم زیر برفا مدفون شد.

دوباره ادم برفی درست کردم با دستای یخ زده و دعا میکردم که زودتر آب و هوا مساعد شه که همسر بیاد ، سه هفته بود که ندیده بودمش و دلم حسابی تنگش بود.

بهم قول داده بود هر جور هست بیاد ، چون طاقت یه روز دوری بیشتر رو نداشت و مثل همیشه خوش قول بود و آخر هفته اومد!

سوپرایزشم یه گوشی اندروید ، هدیه ولنتاین بود که یه هفته زودتر بهم داد و اینجوری غافلگیرم کرد.

شنبه هم اومدیم رشت و تا قبل عروسی دختر عموم که آخر ماهه اینجام و با هم برمیگردیم متل قو!

خدا رو شکر همه چی خوبه و خوش!

هدیه ها همسرو هم که یه بلوز بود و کیف دستی و عروسک و شکلات بود دادم!

هدیه های من هم یه کیف و یه عروسک گوسفند قرمز و قلب شکلاتی بود که داخل  جعبه کادو دست ساز خودش گذاشته بود و همراه خانواده همسر یه جشن کوچیک گرفتیم با یه کیک قرمز مخملی!

برای من ولنتاین و یا سپندارمزگان خودمون یه نماده ، یه روز خاص که روز عشاقه ، روزی برای همه کسایی که دوسشون داریم و دوستمون دارن و این روز یه بهونس که بهشون یاداوری کنیم که چقدر برامون باارزشن.


مادر همسر برام تا حالا دو سه تا جوراب و گیوه بافته و دیشب کاموا خریدم که ازشون یاد بگیرم!

خودم یه کیف کاموایی درست کردم و دوست دارم کفش و گیوه کاموایی هم یاد بگیرم!

امیدوارم چهار پنج روزی که هستم یاد بگیرم!


و اینم عکسای برفی


اولین روز برفی



دومین روز برفی 



 و آدم برفی های من




و اینم بچه خرگوشای همسر که تازه به دنیا اومدن

و یکی از سفیدا هدیه خواهرمه