ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
یهو پرت شدم اینجا
توی خواب آلودگی و گیجی که نخوای خوابت ببره وقتی بیکاری ، اونم وقتی مجبوری روز تعطیل بیای سرکار، خیلی الکی ...که تا اخر هفته بتونی بری سفر و دیدن خانوادت
یهو دلم تنگ شد. گفتم باز کنم وب بنفشمو. گفتم اخ چقدر دلم تنگش شد ، چقدر نبودم! لینک دوستانو باز کردم و از بالا یکی یکی سر زدم به قدر خوندن پستای اخیر که باخبرشم از حالشون.(یجورایی روم نشد کامنت بزارم)
همه رو سر زدم و دلم بیشتر تنگ شد. چقدر همه عوض شدن. چقدر بزرگ شدن. چقدر مشکلاتشون بزرگتر شده! کاش هم قدشون نباشه که ازشون جلو بزنه.
دلم تنگ شد برای اون روزها
این اردیبهشت من سی سالگی رو رد کردم. (به خودم قول دادم دیگه سنم بالاتر نره ) و وبلاگمم شیش سالش شد. گذر این زمان رو کی باور میکنه!
رسیدم به اینجا که ببینم پیغامی دارم یا نه و دلم رسید به نوشتن.
قلبم تند زد هنوز شروع نکرده. دل تنگیم بیشتر...
من هیچوقت نوشتنو فراموش نمیکنم چه چندخط برای دلم تو یاداشت گوشیم باشه چه عاشقانه هایی برای همسرم و واگویه هایی که تو سرم هست. اما اینجا یه چیز دیگه بود برام یه چیز دیگس هنوز.
این روزها و کلا روزهایی که غمی، مشکلی ، سختی ای بخواد ناامیدم کنه بیاد میارم که این لحظه ها، آرزوی دیروزهایم بودن. و فردایی میاد که آرزوی همین لحظه س و شکر میکنم به مهربونی خدا برای حضورش در زندگیم.
اومدم از احوال دلتون باخبر بشم که باخبری این جا فرق داره از احوال اینستاگراممون و داستان های عکس دارمون.
هرچقدر دنیای مجازی دورمون رو گرفت از هم دورتر و تنهاتر شدیم اما من همچنان معتقدم اصلا بد نیست و میشه حتی بقدر یک عکس از حال اون لحظه ی کسی باخبر شد که خیلی وقته ندیدیش.
و همچنان معتقدترم که باید حال خوبمون، قشنگی روزها و شادی لحظه هامون رو منتشر کنیم و شریک بشیم تا حالِای بیشتری خوب بشه.وگرنه که توی دنیای اطرافمون به فراونی درد و مشکل هست. اگه نمیتونیم حلش کنیم کمش کنیم میشه شادی ها و قشنگی هاشو پررنگ کنیم.
اومدم سلامی کنم برای رفع دوری و دلتنگی اما شد این نوشته(البته گاهی یواشکی سرکی میکشیدم، اینکه کلا نیام،نبوده)
کیا هستن؟ حالتون چطوره؟
97.3.14