ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به نام خدای مهربون
روزهای سخت داره تموم میشه. فقط دلم به روزهای خوش آینده گرمه و این صبرمو زیاد میکنه. گاهی خودم از صبر و پر طاقتیم لجم میگیره.
یه بار به دوستم گفتم من مثل یه مریضی می مونم که اصلا به بهبودیش امیدی نداره و بخاطر همین دنبال درمان نیست.
خوب حرفمو یادمه و حال اون روزهام اینطور بود. خوب نبودم ولی به روی خودم نمی آوردم که حالم بده . ولی دست از زندگی نشسته بودم و مدارا میکردم ...
گفته بودم که این پاییز رو سعی کردم متفاوت باشم. خیلی وقته تصمیم گرفتم خوب بشم . که حالم خوب بشه. و خدا رو شکر که مهربونی خدا بی نهایته و همیشه هم بهم ثابت کرده!
چند وقتیه که خونمون شلوغ پلوغ شده . بنایی و خیلی کارا جزیی داشتیم که همه خانواده درگیرش بودیم و من بنا به اینکه سرکار ببودم کمتر. اما از پنجشنبه غروب تا دیشب ساعت 2 شب درگیرش بودم.
همه اون جمع کردن وسایل و رنگ آمیزی دیوارا توسط من و زنداداشم یه طرف. ولی خالی کردن اتاقم و رنگ کردن دیوارا و دوباره جابجایی وسایل واقعا سخت بود. خواهر عزیزم هم با وجود داشتن امتحان کار خاصصی نکرد . هر چند که درد دندون امانشو بریده بود و یه طرف صورتش کاملا ورم کرده.
جابجایی کمد دیواری تو اتاق ، جابجایی کتابام و پیداکردن یادگاری ها مثل نامه ای که تو مشهد خونه داییم برای امام رضا نوشتم. نصفه شبی با خوندنش بعد شیش ماه دوباره یاد دلتنگی هام افتادم و اشک ریختم...
کاش زودتر دعوتم کنن!
دستام یخ کرده . اما داغ ِ داغم . حالم ؟ نمیدونم چه طور توصیف کنم!
دل کندن از 7 سال خاطره
4 آذر 85 اولین روزی بود که اومدم سرکار . دانشگاه می رفتم و پر شور
و این آذر اگر می رسید میشد هشتمین پاییزی که اینجا به زمستون و بهار پیوند زدم!
اما
تو همین چند ساعت آینده پایان میدم به همه چیز.
چه روزهایی که اینجا نگذروندم
و خود خدا شاهده که با دل و جونم کار کردم و اگه خیلی چیزها ، خیلی نامردی ها و نابرابری ها نبود بازم بودم.
اما دلم دیگه طاقت نداشت...
نمیخوام به اشکام که پر دردن اجازه بدم ببارن چون قول دادم قوی باشم.
میخوام یه سر و سامونی به دلم ، زندگیم بدم.
دلم... ازش چیزی نمیگم . بهش قول دادم بیشتر مراقبش باشم . انقد کوچیکه که نه کینه توشه نه قهر و دلخوری! بیشتر حواسم خواهم بود.
...
یه نفس عمیق و دیگه هیچ!
خیلی چیزها یاد گرفتم ، با خیلی آدم ها آشنا شدم. آدمایی که با رفتاراشون بهم خیلی چیزها یاد دادن. صبر و بزرگواری و ...
سعی کردم حتی از برخورد بد دیگران هم یاد بگیرم.
دوست زیاد پیدا کردم و همینطور آدمایی که بودن من اینجا براشون مهم بود و حالا میگن که به امید تو کارامونو می آوردیم اینجا و اینکه جام خالی خواهد بود.
امان از این روزگار ، خیلی زود همه یادشون میره دخترکی که ....
دلم پره . نمیخوام دوباره چشام لبریز شه!
برام دعا کنید که این روزها سخت محتاجم به دعای پاکتان
ممکنه تا چند وقتی نتونم بهتون سر بزنم . به بزرگی خودتون ببخشید.
زود زود ، وقتی که هم حالم ، هم دلم روبراه شد میام پیشتون و دلم براتون بی نهایت تنگ میشه!
امام محمدباقر علیه السلام می فرمایند:
تو را به پنج چیز سفارش می کنم : اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ، اگر مدحت کنند شاد مشو ، و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن .
بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167)
سالروز شهادتشان تسلیت ...
التماس دعا
سلام
ممنونم دوست گرامی
مژگان جونی ایشالا زود زود حال دلت خوب میشه
غصه نخور ... خدا باهاته انشاالله هر جا هستی موفق باشی و زیر سایه ی خدا
ممنونم مهسا جون
خوب خوبم عزیزم . خوبترم میشه!
ایشالله که بهترین حال بیای مژگان و تو این مدت بهترین اتفاقات برام رقم بخوره
سلام فاطمه جونم . ممنونم
التماس دعا. به دعات نیاز دارم عزیزم
همه چی درست می شه
ممنونم
ایشالا که غم و غصه هات برطرف شن
خیلی زیاد ممنونم . انشاالله با دعای شما دوستان
هیچکس حال دلش روبرا نیس...
مژگان عزیز منتظرت میمونیم.
فدای تو لیلیای عزیز
♦ حکایت من و خیالم ♦
سالهاست عروسکی هست در خیال من
که هر شب
با چشمان شیشهای سبز فام
و گیسوان طلاییاش
تا سحر
مست میخواباندم در کنار بینظیرش مدهوش
او همه جا با من است
ولی من تنها خیالش میکنم
او
خیالم را میخواند در شعرهایم
و من مدام شعر میکنم خیالش را
من دوستش میدارم و
او
باورم نمیکند ...
سلام
الا برگشتید آیا؟
ان شا الله که اوضاع و احوال رو به راه باشه.
و مشکلاتتون بدون میم شده باشه
سلام علیکم
اومدم یه سری بزنم و برم
ممنونم . شما دعا کنید که روزهای پیش روم شکلاتی بشه خُب