جوانه عشق

به نام یکتای بی همتا


دلدار ِدل ِ دل آرام من 

این روزها که میگذرد ، دلم در هاله ای از نگرانی و امید به سر میبرد. انگار گذر عشق از همین حوالی محبت تو به قلب من هم افتاده است.

دیوار دلم گرچه کوتاه است اما حصار کشیده ام دور تا دور خانه قلبم را . قفل کرده بودم ورودی قلبم را ، تا هر رهگذری هوس نکند گلی بچیند از باغچه مهرم.

نمیدانم تو چگونه توانستی از همه حصارها و قفل ها بگذری و  بجای چیدن و  ویران این باغستان کوچک رو به نابودی  ، بذر محبتی در دلم بکاری و ذره ذره  با محبتت صبوری کنی به بار نشستن دانه ی کوچکی که امیدی به جوانه زدنش نبود. اما تو خواستی و صبوری کردی تا  سبز شد دانه کوچک عشق.

تو با بارش ِباران ِمژگانت ، با هرس کردن علف های هرز که مانع رویش جوانه نوپا میشد ، امید رویش را در دل جوانه کاشتی و هر روز با معجزه عشق جوانه بالنده تر از پیش شد .

معجزه عشق تو چه کرد با باغستان کوچک قلبم که میرفت به کویری بی انتها تبدیل شود.

عشق تو ذره ذره در جانم نشست و نهالی سبز قامت به بار نشست و قلب من سبز شد.

دلم مدام در پیچ و تاب ِ پیچک محبت تو تاب میخورد و از این همه سبزی دستان تو شکر میگوید.

حالا همه ی همسایه ها و رهگذران می دانند که باغچه کوچک قلب من با ذره ذره صبوری باغبانی عاشق به بار نشسته است و سرخی و سبزیش از فرسنگ ها هم هویداست. و من نمی توانم سبزیِ امید را از قهوه ای چشمانم بزدایم و کس نفهمد شیدایی قلبم را که در چشمانم بیداد می کند.


مهربان ِمن ، قلب من این روزها عشق را شور میزند!

همه ی حس های متناقض دنیا این روزها در دلم بیداد می کند و قلبم گاهی زیر هجوم فکرهای رنگارنگ تندتر می تپد و تنها یاد توست که آرامش ابدی را برای  این دل سبزم نوید می دهد.

این روزها که پاییز ِعاشق آمده است و قاصدک ها همراه باد و باران برایم خبر آمدن تو را آورده اند که بودنت نزدیک است. که همیشه ماندنت سهم دلم می شود.

دل من این روزها دستان سبز باغبان عاشقش را کم آورده است.


هر روز به تقویم نگاه می کنم و لبخند میزنم به ثانیه هایی که به دل من و تو نمی سازند و آهسته و خسته در پی هم می دوند. لبخند میزنم چون میدانم که صدای قدم هایت نزدیک است. چون میدانم لبخندم به تو گرمای زندگی می دهد ولی فاصله نمیگذارد لبخند چشمانم را ببینی و آه میکشی ...!

محبوبم ، این روزها را با صبوری و سکوت میگذرانم. 

خوب می دانم چقدر دلت بی تاب است. خوب میدانم که چقدر به دستانم ، چشمانم محتاجی.

من راز آن چشم ها را میدانم که بیقرار است.

من صدای لبان مسکوتت را بارها از پی همه ی آن نقطه چین ها شنیده ام و به شیرینی عشقت باران شدم و لبخندم رنگین کمان شد و به آسمان رسید شکرانه ی دعاهایم که مگر می شود کسی اینگونه عاشق باشد و بماند!

نمیخواهم از فاصله ها و سختی این روزها بنویسم که تو خودت خوب شنیده ای آشفتگی این روزهایم را...


خواستم فقط چند سطر برایت بنویسم که یادت بماند ، یادم بماند این روزهای شیرین را و قدر بدانیم پاییزی که عشق برایمان سوغات آورد و سهم دل من و تو از پس همه این رنگ ها سبزی شد و رویش 


مژگـــان- 10 مهر92



دانه محبتت سبز شد و به پاییزی زیبا رسید

نظرات 13 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کن کـــه دیگر تاب نیست
بین ماهـی های اقیـانـوس و ماهـی هــای تُنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جزآب نیست
زورق ِ آواره ! در زیبـــایـــی ِ دریــــــا نمـــان
این هم آغوشی جدا از غفلت گرداب نیست
ما رعیت ها کجـــا محصول باغستان کجــــا؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنـگ از کــــوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن،امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!
جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست
گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!...

میام میخوونمت مژگانی
فعلا این غزل رو نوش جان کن:)



یک دنیا سپاس از حضورت مریم نازنین

سهیل چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

دست و پنجه ات طلا !

خب

زیبــــــــــــا خواندمت..

احسنت


ممنونم

فریناز چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ

عاشق شدی مژگان؟

چقد پره حس بود
یه متن پاییزی عاشقونه



ممنونم . قشنگ خوندی عزیزم

سهیل چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

-------------------------------------------------------

آهنگ وب ـت، عالیه..

دانلودش کردم .. مرسی.

-------------------------------------------------------

قابلی نداشت

سهیل چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

♦ شمال در مه ♦

اینجــا

هم قدم می‌شوی با دختر باران

و تا چشم کار می‌کند فضای مه‌آلود برای دوست‌داشتن هست

گویی در امتداد تمام نگاه‌هایم به آسمان

سلام سبز درختی‌ست که به من لبخند می‌زند

مدام کنارم را مرور می‌کنم

مدام دلم برایش تنگ می‌شود

اینجا تمام راه‌ها به مهربانی دریا ختم می‌شود

می‌نشانمش روی تاب دلم

و مثل کودکی‌هایی که همیشه وقت برای بازی‌کردن کم داشت

تاب‌اش می‌دهم

انگشتانم در جعد گیسوان طلایی‌اش که بافته در همسایگی گونه‌هایش

گم می‌شود

و من بی‌اختیار لب‌های سرد خدا را می‌بوسم..

چه شعر زیبایی بود
ممنونم

مریم پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

فکر کنم بوی یه چیزایی میاد
مثلا بارون
یا چتر
البته چتر بو نداره... ولی اینجا بوش حس مشه
یه چتر دونفره
بعدش خش خش برگ پاییزی
وقتی زیر پای دو جفت پا که عاشق هستن
حالا بارون به خاک هم رسیده و بوی خاک نم خورده هم میاد
عشق گوارای دلت بانو

چه توصیفای قشنگی مریمی

ممنونم عزیزم

افسانه پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

وقتی خداحافظی میکنیم چه انرژی عظیمی می خواهد




کنترل اولین قطره ی اشک برای نچکیدن

مهسا جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.delane.blogsky.com

سلام.
ایشالا جوونه ی عشقت به یه درخت بزرگ و تنومند و بارور تبدیل بشه مژگان خوبم

سلام
ممنونم مهسای عزیز

سهیل جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ http://Titbit.BlogSky.Com

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه،‌ تا سراغِ همسایه …
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ …
تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
آهسته زیر لب … چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

دلم صبوری می کند ...

یک سبد سیب جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ http://yeksabadsib.blog.ir



پاییزی که عشق برایتان سوغات آورد و سهم دل من و تو از پس همه این رنگ ها سبزی شد و رویش ...

چه خوب!

خداروشکــــــــــر...

خدا رو شکر

وحید۵۳ شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ب.ظ http://razanipoem.persinblog.ir

صبر پیشه کن تا رهایی یابی

مرتضی شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ

زیبا بود بانو

ممنونم

فاطمه دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ http://lonely-sea.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود...

جوانه ی عشق...یه عشقی که انگار تازه پا گرفته...

مبارکه بانو...قدرشو بدون فقط...

باید واسه عشق زحمت کشید...

پر بود از احساسات ناب...



ممنونم عزیزم . شرمندم کردی با مهربونی هات!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد