به نام آنکه سر به
سجاده اش را حالی دگر است.می خواهم بنویسم از
او که سر سبزترین بهار را در زلال نگاه آبی تو آفرید. می خواهم از سبزی نگاه آبیت
شعر بگویم و زمزمه ی پرستوها که با آمدن سرخی لبخندت به شهرمان کوچ کردند را برای
همه ی عمر قاب کنم و در اتاق کوچک قلبم بیاویزم تا همیشه بدانم که تو همراه بهار و
پرستو می آیی و در زمزمه ی خوش چکاوک نغمه ی دوستت دارم را می شنوم که بهار زودتر
از تو و آمدن نگاه آبیت ، برایم می آورد.من هنوزم منتظرم که
روزی تو بیایی و کنار ساحل آرام دریا کنارم باشی. وجود تو هستی من است و هستی تو
از وجود من.دوستت دارم بیشتر
از دیروز ، بیشتر از تمام دیروزهایی که عهد بستیم تا همیشه برای هم لبخند بزنیم و
اشکمان را جز شمع نیمه جان و پروانه ی عاشق هیچکس نبیند.دوست داشتن معجزه
می کند و از قلب تو تا قلب خالی من راهی باز می کند تا ابد.که من می خواهم
دوستم داشته باشی و من معجزه قلبم را در نگاهت بخوانم و بیاموزم قرار دل بیقرارت
باشم و دیگر قلبم لبریز از بوی باران و یاس شود ، که دیگر خالی نباشد.معجزه ، لبخند
چشمان توست که می تواند سطر به سطر دفترم را از پاییز پاک کند. لبخند بزن ، که من
ایمان دارم به سبزی نگاهت و زلال آبی چشمانت . ایمان دارم به رویش پیچک و یاس در قلبم که با باران نگاهت سرآغازی دوباره میخواهد.من به معجزه ات
ایمان دارم . لبخند بزن..."مژگان"
پنجشنبه 17 مرداد
92
5 عصر به ساعت باران
محبوب ترین فرد کسی است که هم خود با نشاط است
هم به دیگران نشاط میبخشد . . .
5 عصر به ساعت باران ینی چی؟
ینی بارون میومده اونجا؟
معجزه لبخند چشمان توست که می تواند....
دوست داشتن معجزه می کند و از قلب تو تا قلب...
من هنوزم منتظرم
بوی یاس و باران
شمع نیمه جان و...
همراه بهار و پرستو...
نگاه آبی ....
خب الان من فقط می خونم و لذت می برم
بله . بارون می اومده!
مرســــــــــــی که میخونی! :*
قلبم که با باران نگاهت سرآغازی دوباره میخواهد.
من به معجزه ات ایمان دارم . لبخند بزن...
خیلی قشنگ بود
مسی
روزهایم ببخشید مرا ،
این واژه های خسته ی در راه مانده را ،
همه لحظه های گنگ ِ درخواب مانده را .
این روح وحشی ِ در بند مانده را .
گریه های حل شده در خنده های تلخ ،
این گامهای سست هراسان ز راه سخت ،
این بی قواره ی دوخته بر قامت دلم ،
لبهای فرو بسته و حنجره ی زخم خورده ام ،
این داغدیده دل ِ پر تحملم !
آه !...
ای همه ی بیست و شش سالگی ِ من
ببخشید مرا !
بر معجزه ت ساعت شش ؛
تبلور آن لحظه ی شگرف ؛
بر خیسی قامت مرداد ؛
در دستهای طوفانی دریا !
بر دستهای توانمند خالقی
کز مهر او ، زاده شده واژه ی امید .
سلام
ممنونم سهیل
خیلی قشنگ بود
پس اینجوری اونوخ؟
قلمت خیلی قشنگه...
و خوشحالم که بارون رو همیشه دارید...
چون بارون به نظرم عشق بازی خدا با بنده هاشه
ممنونم بی نهایت
خوشحالم که هست و بارش عاشقانه اش بر سرم
درسته ، منم واسه همین عاشقشم!
تو قلممو از کجا دیدی که میگی قشنگه؟
به به! به به! بابا آبجی ما نویسنده ی قهاری بوده و ما خبر نداشتیم
عااااااااااااااالی بود مژگان جونی
اصن یه عالمه خجالت
مرسی مهسا ، نویسنده کجا بود!
گاهی یه عالمه ازون حرفایی که تو سرمه رو رو کاغذ سیاه می کنم و گاهی یه دونه ازون سیاهی ها (سیاه ِ تاریک نه ها، سیاهه ها (چی شد!) ) رو اینجا میزارم!