ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این چند روز مونده به تولدم همش به این فکر میکردم اگه مرتضی کاراش هماهنگ نشه و نتونه بیاد پیشم , دیگه دلم نمیخواد حتی جشن تولد کوچیک خانوادگی همیشگی رو داشته باشم!!!
هر بارم که میپرسیدم میگفت ببینم چی میشه , شاید تونستم بیام , غصه نخور عزیزم.
منم برای اینکه از طرف من تحت فشار نباشه اصلا اصرار نمیکردم , حتی با وجود اینکه تو دلم غوغا بود از دلتنگی اما چیزی نمیگفتم , نمیخواستم بخاطر من از کار و زندگیش بزنه و یه روزه بیاد و بره! میگفتم مهم نیست اگه نشد بیای.
اما خدا میدونه که چقدر دلتنگ حضورش بودم. این اولین سالروز تولدم بود در کنارش و دلم نمیومد که اون روز که برام روز خاصی بود تنهایی سر کنم.
دیشب خیلی دلم گرفته بود و تصور اینکه شاید نتونه بیاد خیلی ناراحتم میکرد ولی نزاشتم مرتضی بفهمه چون نمیخواستم بخاطر ناراحتی من پاشه بیاد ، که میدونستم اینطوری حتما میاد. دوست داشتم بخاطر خودم بیاد ، بخاطر تولدم!
آخرا شب ، قبل خواب وقتی صداشو شنیدم و آروم شب بخیر گفتناشو ، دلم بدجوری لبریز شده بود و با صدای رعد و برق و شنیدن اولین قطره های بارون بغضم ترکید و منم هم نوا بارون شدم بی صدا
صبح با حس خوبی بیدار شدم! خواب دیدم که خونمون شلوغه و پر مهمون و من که تازه رسیده بودم خونه به دنبال علت مهمونی بودم که فهمیدم جشن تولد منه و همه بخاطر من اومدن. فقط همینا یادم مونده بود ولی همینم برام شیرین بود!
به مرتضی پیامک دادم و از خوابم گفتم گفت خیره ایشالله
حدودا یک بود که من کتاب جلوم باز بود و داشتم "ستاره ، آخرین عشق نادر" رو که روایت تاریخی و داستانگونه زندگی نادرشاه افشار بود میخوندم!
زنگ خونه رو زدند. مامان بعد چند ثانیه با تعجب گفت مرتضی اومده! گفتم چی میگی مامان ، مرتضی خونس ، ما همین الان داریم بهم اس ام اس میدیم. گفت بیا خودت ببین تا باورت شه!
چنذ ثانیه بعد که مرتضی تو چارچوب در ورودی هال نمایان شد ، فهمیدم عجب گولی خوردم!
حسابی غافلگیر شده بودم و همه دلتنگی هام با بوی تنش پر کشید و تو آغوشش گم شدم و آسمون چشمام ابری شد و بارید!
مرتضی گفت از قبل تصمیم گرفته بود که بهم نگه میاد تا غافلگیرم کنه! همه کارهاشو برنامه ریزی کرده بود و کلی نقشه کشیده بود و الاحق که خوب سوپرایز شدم. کل خانوادمم بی خبر بودن!
گفتم : فکر نمیکردم بیای گفت : چی فکر کردی در مورد من ، با پای دل میومدم ، آسمونم به زمین میرسید میومدم!
و اینگونه خوابم تعبیر شد.
* اردیبهشت را برایم بهشت کردی محبوبم!
میلاد من نه چهارمین روز اردیبهشت که امروز بود ، در تب و تاب گرمای دستانت و حریم امن آغوشت...
و با عشق تو من خوشبخترینم ...
* گوش تلفن کَر "دوستت دارم" را امشب در گوش خودت خواهم گفت!
سلام. وای آبجی گلی تولدت مبارک باشه ...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
عجب غافلگیری شدیا!!! آفرین به آقا مرتضی
چشم حسود کور ... انشاالله همیشه همیشه عاشق بمونین
سلام مهساجون ، ممنون
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
بهترین غافلگیری عمرم بود
ممنونم
مبارک باشه تولدت مژگان جون
چه باحال بودا مث فیلما :-D
فریناز جون ممنونم ازت
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ژانر فیلمم عشقی بود
خداروشکر براى تموم این لحظه ها .
تولدت مبارک بانوى اردى بهشت..
بهشتى شدن ماه تولدت مبارک
خداروشکر![](http://www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
ممنونم فاطمه جون
عزیزممممم ان شاءلله که همیشه در کنار هم طعم خوشبختی را بچشین![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
ممنونم پرستو جان
منم برات ارزو خوشبختی همیشگی میکنم عزیزم!