بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ
بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

بـــــانـــوی اردیــبـهشـتـــ

دلتنگی

سلام

یهو پرت شدم اینجا

توی خواب آلودگی و گیجی که نخوای خوابت ببره وقتی بیکاری ، اونم وقتی مجبوری روز تعطیل بیای سرکار، خیلی الکی ...که تا اخر هفته بتونی بری سفر و دیدن خانوادت

یهو دلم تنگ شد. گفتم باز کنم وب بنفشمو. گفتم اخ چقدر دلم تنگش شد ، چقدر نبودم! لینک دوستانو باز کردم و  از بالا یکی یکی سر زدم به قدر خوندن پستای اخیر که باخبرشم از حالشون.(یجورایی روم نشد کامنت بزارم)

همه رو سر زدم و دلم بیشتر تنگ شد. چقدر همه عوض شدن. چقدر بزرگ شدن. چقدر مشکلاتشون بزرگتر شده! کاش هم قدشون نباشه که ازشون جلو بزنه.

دلم تنگ شد برای اون روزها

این اردیبهشت  من سی سالگی رو رد کردم. (به خودم قول دادم دیگه سنم بالاتر نره   ) و وبلاگمم شیش سالش شد. گذر این زمان رو کی باور میکنه!

رسیدم به اینجا که ببینم پیغامی دارم یا نه و دلم رسید به نوشتن.

قلبم تند زد هنوز شروع نکرده. دل تنگیم بیشتر...

من هیچوقت نوشتنو فراموش نمیکنم چه چندخط برای دلم تو یاداشت گوشیم باشه چه عاشقانه هایی برای همسرم و واگویه هایی که تو سرم هست. اما  اینجا یه چیز دیگه بود برام یه چیز دیگس هنوز.

این روزها و کلا روزهایی که غمی، مشکلی ، سختی ای بخواد ناامیدم کنه بیاد میارم که این لحظه ها، آرزوی دیروزهایم بودن. و فردایی میاد که آرزوی همین لحظه س و شکر میکنم به مهربونی خدا برای حضورش در زندگیم.

اومدم از احوال دلتون باخبر بشم که باخبری این جا فرق داره از احوال اینستاگراممون و داستان های عکس دارمون.

هرچقدر دنیای مجازی دورمون رو گرفت از هم دورتر و تنهاتر شدیم اما من همچنان معتقدم اصلا بد نیست و میشه حتی بقدر یک عکس از حال اون لحظه ی کسی باخبر شد که خیلی وقته ندیدیش.

و همچنان معتقدترم که باید حال خوبمون، قشنگی روزها و شادی لحظه هامون رو منتشر کنیم و شریک بشیم تا حالِای بیشتری خوب بشه.وگرنه که توی دنیای اطرافمون به فراونی درد و مشکل هست. اگه نمیتونیم حلش کنیم کمش کنیم میشه شادی ها و قشنگی هاشو پررنگ کنیم.

اومدم سلامی کنم برای رفع دوری و دلتنگی اما شد این نوشته(البته گاهی یواشکی سرکی میکشیدم، اینکه کلا نیام،نبوده)

کیا هستن؟ حالتون چطوره؟

97.3.14


مسـافر

با تو حالم خوب است
باور کن
چه با پای دل بسویت بیایم
چ با دلی لبریز از مهرِ تو بازگردم
در دلم هوای  اردیبهشت است
جـاده
تـو
بـاد
بوی شـالیزار
مرا مستِ عشق تو میکند محبوبم
تا تـو هستی
من هستم و عشق هست
جهان خوب است
خدا می خندد

چه زیباست مهربانیش

و شکر برای بزرگی بی حدش



+ دنیا به لطف انتطار ِ تو قشنگ است مهربانترینم

ممنون که روشنی جهان کوچک مایی امام خوبم
من چشم بستم و گفتم با خودت....
هنوز چشم باز نکرده ام و جز دوست داشتنت هیچ کار مهمی نکرده ام
و این چهارمین تابستانیست که آقای همیشه خوب من"با خودش" را نشانم داد.
مرا ببخش که جز دوست داشتن هیچ کاری بلد نیستم!
جمعه 1395/04/04

آرزو

دارم آرزو میکنم تو دلم، تو گفتی فقط از تو باید بخوام
من هر چی تنها تر از این بشم، باز هم سمت این خونه تنها میام
دوباره برام سفره ت رو باز کن، یه عالم باهات درد دل میکنم
تو دستامو محکم تر بگیر ایندفعه، دارم دست دنیا رو ول میکنم
تو رو دارم میشه راحت همه چی آرزو کنم
ته خطم ولی باز هم، میشه با تو شروع کنم
یه عمر که هر سال این ساعت ها همینجا کنار تو وامیستم
یه جوری دیگه عاشق تو شدم که یک ساعت هم تو خودم نیستم
دارم آرزو میکنم خوبه که میدونم ته آرزو هام تویی

تو دادی من هر چی ازت خواستم حالا تنها چیزی که میخوام تویی

آرزو

نمیدونم این آهنگو شنیدین یا نه ولی قشنگه گوش کنید!

ماه رمضون، ماه آرزو و مهربونیه خداست.براتون آرزوهای خوب همراه آرامش و سلامتی دارم.


+این روزها دلم روشنه منم به آرزوم میرسم با دعای شما البته

به علت تولد همسرجان که سوم تیرماهه، شروع کارهای پیک تبلیغاتی مون از هفته دوم تیر و رفتن مادرم به مشهد برای چهلم مادربزرگ عزیزم این ماه مرخصی هفتگیمو زودتر میرم و برمیگردم!

از بهمن ماه دوباره شاغل شدم.یه شرکت تبلیغاتی کوچیک تو شهر همساده که اونم اتفاقی جور شد.

یک کار موقت تا قبل از عروسی و کوچیدن به رشت

فردا باز هم مسافرم...

به جبران همه ثابت ماندن ها و نرفتن ها در زندگی توی این دو سال و نیم ماهی یکبار به استان همسایه سفر میکنیم! سفر عاشقی

حالا فقط دلم ثابت موندن میخواد...

دوست دارم باقی عمرمو دیگه  برعکس این سه سال سفر کنم!

می رسد آن روز

دلخوشی این روزهایم به آمدن فصلیست که در تقویمم هنوز جایش خالیست!
فصل رسیدن...


فکرهایی که نوشته شد

در دلم هوای غریبی برپاست در این اردیبهشت روح افزا درین لحظه که شهرها را یک به یک بسوی محبوبم می‌گذرانم و هم آوای ترانه هایی که همسفر من است از حس عاشقی لبریزم. 

لبریز از عشق

هیجان

بهار جوانی

و غمی خوش که نامش زندگیست.

داشتم به فکرهایم مجال بالیدن میدادم که  رسیدم  به امروز 13رجب میلاد امامی که تنهایی هایش همیشه مرا یاد چاه می اندازد و بغضی که مرامجالی نمی دهد مثل همین حالا که مسافری هستم میان مسافران هم مسیرم. 

رسیدم به روز پدرهایی که شش هفت سال است که نبودم و در اعتکاف

و دلتنگ شدم...

قسمتم نبود امسال میهمان سفره شوم، بخاطر کارم و هم راستا شدن مرخصی و تولدم باهم، شد دلیل جا ماندن امسالم ولی باز هم روز پدر خانه نیستم!

در مسیر فکر و خیال، همراه حال و هوای موسیقی های محبوبم رسیدم به دلتنگی  و یادم آمد که خیلی وقت است دلتنگ نبوده ام بقول دوستم دل خسته و دل گرفته

نه نبوده ام...

شاید دلتنگ شدم و گاهی خسته اما هیچ وقت از اردیبهشت خالی نشده ام. من همیشه عاشق بوده ام و آن زمان ها که مردی در زندگیم نبود و انگار چیزی را گم کرده بودم و دلتنگ، باز از زندگی سرشار بودم! 

و حالا در آستانه ی سومین تولدم، سومین اردیبهشتِ کنار یاری بودن و محبوب کسی بودن خوب میفهمم جنس دلتنگی های دوستم را که گفت برویم تئاتر کمدی مازندرانی که مهمان ویژه شرکت ما بودیم، گفت شاید خوب نفهمیم چه می گویند اما کمی بخندیم دلمان باز شود و من خندیدم... 

یادم آمد خیلی وقت است جنس دلتنگی هایم فرق دارد! 

خیلی وقت است که برای کسی،  برای لحظه هایی که شاید میشد کنار هم بودیم و نشد دلم تنگ میشود. 

دلم برای خانه ای که مال خودمان باشد. برای کدبانوی آن خانه بودن تنگ میشود هر روز، هر روز... 

از گفتن دلتنگی هایم هم لبخند میزنم! 

عشق خاصیت عجیبی دارد، خیلی عجیب... 

آرام آرام تو را در خود حل می کند و روزی می بینی که دلتنگ نیستی، دلت بیخودی نمی گیرد، دست بکاری که نمی خواهی نمی زنی چون یکی هست که تو را بیشتر از خودت دوست دارد و مراقب است.

اما من هنوزم دخترانگی هایم را دارم. هنوز حال و هوای ابری ترانه ها مهمان چشم هایم می شود! هنوز هم بعد دو سال بوی شالیزار را از دوردستِ جاده میشنوم.

هنوز هم دلم به بهانه های ساده خوشبختی می نگرد

هنوز هم وقتی سر خیالی را می گیرم تا انتهای آن یک نفس می دوم!

حالا زندگی را جور دیگری می بینم کمی هدفدار و محکم تر گام برمیدارم. 

درست است من جنسِ دلتنگی هایم فرق کرده است ولی یادم نرفته است آن روزهایم را و نمیشود کسی بگوید تو نمیفهمی که چرا آدم یکهو دلش بگیرد حتی برای کسی که نمیداند کیست... 

دلتنگی من و تو از هر چه که باشد درد دارد اما من به اندازه خوشبختی خودم برای همه عشق آرزو میکنم، هر عشقی که باشد باشد فقط خودت باور کن عاشقی

برایت دعا میکنم زندگی را از دریجه نگاه عشق نگاه کنی با همه تلخی ها و کله قندهای شیرینش

زندگی را زنده گی کن



1395/2/2 - 5  عصر در راه


+ عزیزِ من  انتهای فکر های نوشته شده دلم به نام تو گرم شد،  تو که مرا از دلتنگی های بدون دلیل غروب های ناگهان جدا کردی!

نمیخواهم از واژه های نخ نمای آشنا که هزاران نفر هزاران بار گل آلود کرده اند مسیر عاشقی را استفاده کنم ک خود میدانی عشق منی

دو روز دیگه 29 سالمه و چقدر سختم شده این عدد

کاش زودتر پیدام میکردی

کاش زودتر عاشقم میشدی

زودتر عاشقم می کردی

روزت مبارک مرد محبوب و عاشق من


دومین یادمان عاشقی مون



2 سال

زمان اندکیست برای با هم بودمان

دوست دارم تا ابد باهم بمانیم 

و عاشقی کنیم! 


*همسر مهربونم عاشقیت مستدام ، بمونی  همیشه تو برام


امروز  دومین سالگرد عقدمونه

روزی که دو تا قلب  شدیم

برای جاودانگی عشقمون دعا کنید! 

بهار نزدیک است

من این حال غریب را
به تمام احوال جهان ترجیح می دهم
همین که تو ایستاده باشی پشت به باد
و من هر ثانیه
با هر وزش
با وسوسه ی پریدن یا نپریدن توی آغوشت
بجنگم

وقتی تمام مردان شهر
بی وسوسه و
بی هیچ حال خوبی
آغوششان را نخ نما کرده اند
و تو اما با غرور کمرنگی بر بالای بلندت و
لبخندی بی تفاوت اما آگاه، بر لب هات
خودت را به کوچه ی علی چپ زده ای
چقدر دیوانه ات شدن
ساده تر می شود ..!!!!



بوی بهار می آید و من در وسوسه ی دیدنت این روزها را میگذرانم...


دوستان خوبم خیلی وقت بود فرصت نکردم بیام اینجا اما به یاد همتون بودم و دلم تنگ بود! براتون سال خوبی رو ارزو میکنم و امیدوارم به همه ی ارزوهاتون برسین و همیشه دلتون شاد و لبتون خندون و جیبتون پر پول باشه و آرامش سهم هر روز زندگیتون!



...

می بخشم آدم ها را

می گذارم حوالی احوال من تا آنجا که بخواهند قضاوت کنند.

عبور می کنم از بی تفاوتی هاشان...

می ایستم کنار بازی هاشان ، ساده تماشا می کنم.

می بخشم آدم ها را...

لبخند می زنم به استهزاء قهقهه هاشان

می بندم چشمانم را به پرده ئری هاشان

گوش می کنم به سیاست " دوستت دارم" هاشان

صبوری می کنم به پای رفتن ها و آمدن هاشان

صبوری می کنم...تا آنجا که طاقتم طاق شود

آنگاه برای همیشه پشتم را می کنم به کوچکی دنیاشان...


.....................



* نویسندش نمیدونم کیه ، یه پست بود تو اینستا که به دل نشست و شد بهانه اینجا اومدنم...

 اومدم و فهمیدم چقدر دلتنگ بودم.......

فقط بارونه که میتونه دلتنگی هامو بشوره توی این زمستونی که زمستون نیست!

سفر ِ آرامش

سلام

من برگشتم از مشهد ، یک هفته ی دوست داشتنی به سرعت گذشت!

توی حرم مطهر امام رضا علیه السلام به یاد تک تکتون بودم و دعا کردم که به خواسته های دلتون برسید و خیلی زود چشماتون بدرخشه از آرامش ناب حرم رضوی

حالم قابل توصیف نبود در این زیارت و سفر ِ پر آرامش ِ مشهد که عجیب حالم خوب بود و آروم بودم.

خوش گذشت و مثل همیشه عکس بود و من بودم و عکاس جان مهربانم


حیفم اومد عکسای سفرمون رو باهاتون شریک نشم!



 

ادامه مطلب ...

اجابت شدیم

سلام مولای غریب ِ مهربان


یک سال است که منتظرم 

انتظار برای دعوتت

برای آینکه مرا بخوانی در حرم ِ امن آرامشت!

که خودم را در صحن و سرایت گم کنم و دلم را کبوترانه در حرمت رها کنم!

واژه ها را گم کرده ام امام غریبم...

آمدم تا شکر بنویسم برای زیارتی که روزیم کردی در ماه صفر

شکر و سپاس برای استجابت دعایم ، برای نایب الزیاره شدنم و التماس دعاهایی که در چمدانم جای دنجی گذاشته ام.





تحویل ِ سال 92 و نوروز پارسال اولین مسافرت تنهاییم به مشهد بود و آخرین نگاه ها و حرف ها و بغض ها و قول هایی که من نگفتم و شما دادید... و آخرین بود این دیدار

و امسال مهربانی کردید و از ته دلم خواندید حاجت ِ زیارتی دو نفره را و من غرق شوق و آرامشم از این حاجت روا شدن



خوشحالم که واسطه شدم برای تازه کردن دیدار ِ مهربان همسر با مشهد الرضایی که در خاطره های نوجوانیش کمرنگ شده بود.

پنجشنبه دم دمای سحر همراه برادر و خانمش چهار تایی مسافر جاده ای میشویم که مقصدش مشهد است.

جای همه دوستانم سبز و به یادتون خواهم بود.

قرار من و دلهای مهربانتان در حرم امن امام آرامش...


بخوان برای آرامش ِ سه شنبه هایم

اللهم عجل لولیک الفرج